متینمتین، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

فرشته های آسمونی

نوزده روز مونده تا بودنت

امروز بیست و یکم اردیبهشته و نوزده روز مونده به دنیا اومدن تو. این روزها کمی استرس دارم. راجع به همه چیز که مهم ترینش سلامتی تو هستش. این روزها خیلی حساس شدم. به نظر خودم عصبی و زودرنج. کوچکترین مسئله ای می تونه اشکم رو دربیاره. حتی وقتی داداش متینت نمی ذاره بعدازظهرها ده دقیقه چشم هام رو هم بذارم مثل بچه های کوچیک گریه می کنم  نمی دونم به خاطر بارداری هستش یا ترس از وقتی که تو به دنیا می آی و علیرغم تموم خوشیهای مادرانه به خاطر بغل کردن عشق کوچولوم دیگه حتی تا پایین ساختمون هم نمی تونم بیام یا به خاطر شیطونیهای متین دو سال و نیمه یک دقیقه هم نمی تونم بشینم. خلاصه مامان جون این روزها احوالاتی دارم واسه ی خودم. پریشب آقاجون و ما...
21 ارديبهشت 1395

خودمونی

امروز 21 فروردین، دفاعم رو قبل عید انجام دادم و شدم 19.06. خیلی خوب بود. خانواده ام برام پول گذاشته بودند و یه پلاک خیلی خوب خریده بودند با یه دسته گل بزرگ که اولی رو بعد جلسه دفاع بهم دادند و دومی رو گذاشته بودند روی میز. جزییات رو دیگه نمی گم چون خیلی کار دارم و باید برم. دیگه اینکه... یک ماه و نیم تا تولد پسرم مونده و هنوز اسمی براش انتخاب نکردم. یعنی همه گزینه ها رو میزه  و یه چند تایی اسم هست ولی هنوز هیچکدوم به دلم صد در صد نشسته. راستش پسرم  به بابایی گفتم تایید نهایی اسم باید با من باشه و به همین خاطره که هنوز تو رو به اسم خاصی صدا نمی کنیم. دیروز به مامانی جون گفتم یه هفته ای تو رو مبین صدا کنند ببینم به دلم می شینه...
23 فروردين 1395

امروز 10 اسفند

بی مقدمه... بعضیی وقت ها فکرهایی می آد تو سرم که حس داشتن دختر تو قلبم آروم کشیده می شه و آرزوی داشتن یه لطافت دخترانه رو  تو خونه ام می کنم. ولی احساس مادرانه ام طوری یک دفعه جلوم قد می کشه که از این احساس گاه و بیگاه خودم شرمنده می شم و دستی روی دلم می کشم و زمزمه وار نجوا می کنم دوستت دارم مامانی. نی نی کوچولومون پسره طفل معصومم دائم توی دلم تکون می خوره ولی من یا مشغول متین ناقلای بازیگوشم که وقت خالی برام نذاشته یا وقت هایی که متین خوابه پشت کامپیوتر نشستم و تند و تند کارهای پایان نامه ام رو آماده می کنم که دیگه فرصتی برای ناز و نوازشش نمی مونه برام. وقت هایی رو یادم می آد که متین به دنیا نیومده بود. واسه ترم سوم ...
10 اسفند 1394

بعد از ماهها دوری سلام

سلام به همه و سلام به خودم بعد ماه ها دوری. نمی دونم نوشتن برام سخته که دیر به دیر میام یا اینکه درگیری های درس و رسیدن به یه کوچولوی ناز خیلی شیطون دستم رو بسته ، ولی هر چی که هست نتیجه همین هست که چند ماه به چند ماه هم فرصت سر زدن به وبلاگ پسر گلم رو نداشته باشم. نمی دونم شاید هم تصمیم گرفتم هر وقت که به وبلاگ سر می زنم فقط به نوشتن فکر کنم نه پس و پیش کردن و انتخاب کلمات. آخه انگار یادم می ره که قراره این وبلاگ حرف های دلم باشه و هدیه ای به عزیز دلم وقتی که بزرگ شد. بی مقدمه.... نمی دونم متین کوچولوی من تو دلش چه دعایی کرد که خدا بهش یه داداش یا آجی کوچولو هدیه داده. آخه متین خیلی با بچه ها رابطه اش خوب بوده. این هدیه خدا رو تا...
26 آذر 1394

جوجودخملی

فکر می کنید وقتی متین بزرگ شد واکنشش به این عکس چیه؟ نمی گه آخه مامان خوفه من آخه چراااااااااااااااااااامنو دخمل کردی؟!! ...
24 دی 1393

یا محمد (ص)

  دلی دارم که رسوای جهان است / گرفتار بتی ابرو کمان است نگاهم سوی طاووسی بهشتی است / که نامش مهدی صاحب الزمان است . . .   به امید ظهورش          ...
4 دی 1393